خوب كوچولو ها و بزرگ
هاى عزيز پاى فيس بوك ( مى گويم كوچولو عين حقيقت است ها ، نوزاد پنج ماهه
ديده شده فيس بوك دار ، استتوس آپديت مى كند آى لاو ماى مامى )!
ديده شده فيس بوك دار ، استتوس آپديت مى كند آى لاو ماى مامى )!
اول از همه اينكه
كوچولوهاى عزيز بريد عقب تر بشينيد نچسبيد به مانيتور دهع ! دوران ما اين چيزا
نبود
به خدا ! بله !
به خدا ! بله !
دوم اينكه خدمتتون
عارضم با توجه به نامه هاى زيادى كه رسيد دست بنده ، ايميل هاى فراوان ، تلفن هاى
شبكه
كه اصلا همش اشغال! خلاصه پرسش شده بود که "کاف" جان شما الان كه دارى مى رى از هلند تكليف
داستان هاى قطار چه مى شود؟ منم كه مردم دار ! گفتم به عنوان حسن ختام برايتان آخرين داستان قطار را
مرقوم كنم كه بعد برويم در كار داستان هاى- نمى دونم از كجاش بگم - يا - بذا بگم از چشاش بذا بگم
از لباش -ِ تهران بزرگ !
كه اصلا همش اشغال! خلاصه پرسش شده بود که "کاف" جان شما الان كه دارى مى رى از هلند تكليف
داستان هاى قطار چه مى شود؟ منم كه مردم دار ! گفتم به عنوان حسن ختام برايتان آخرين داستان قطار را
مرقوم كنم كه بعد برويم در كار داستان هاى- نمى دونم از كجاش بگم - يا - بذا بگم از چشاش بذا بگم
از لباش -ِ تهران بزرگ !
عرض مى كردم ، تصور
بفرماييد در قطار نشسته ايد و به نظر خودتان هم طوريتان نيست ، همين طورى
نشسته ايد ديگر براى خودتان . توى گوشتان هم يك چيزى دارد مى خواند. چشمتان مى افتد به خانومى كه
دو رديف جلوتر از شما نشسته و هى شما را نگاه مى كند و پندارى دارد در فيلم شيرين كيارستمى
نقش ايفا مى كند ! ( در ضمن ايده ى اين فيلم كيارستمىخيلى هم ساده است والا! آدم هفته ى اى سه بار
يادش مى افتد ) . خلاصه اين خانوم مدام رنگ به رنگ مى شود ، چشمانش گشاد مى شود بعد چپ مى شود
وانگهی از حدقه مى زند بيرون ! شما را مى گوييد ؟ خوب آدم به خودش شك مى كند ديگر.
در اولين قدم دست در حلقه ى آن زلف دو تا مى كنيد مى گوييد لابد به رسم هميشه يك چيزى ميانش گير كرده .
حشره اى ،خرده نانى ، سر سوزن ذوقى چيزى ! كه نه تنها چيزى يافت نمى شود يادتان هم مى افتد كه چه قدر به
خودتان گفته ايد دست در حلقه ى آن زلف دو تا نتوان كرد گير مى كند خوب ! اما کو گوش شنوا ؟ همين طور كه
مشغول بيرون كشيدن دست هستيد چشمتان مى افتد به خانوم و مى بينيد لبخندى -هر چند مصنوعى- بر لبش نشسته .
نفس راحتى مى كشيد و پيش از آنكه روانشناس درون بيايد سراغتان كه چرا اصلا برايت مهم بود؟ چشم بانو
" فن يه چيزى "مجددا از حدقه در مى آيد و شما ياد رطوبت هوا و باران بعد از ظهر و پف موهايتان مى افتيد
و فكر مى كنيد نكند به يمن رطوبت مثال زدنى هلند مجددا تبديل به يك شير زن آريايى شديد كه عزيزان
مشغول الذمه هستند اگر لايك را نكوبند ! خلاصه براى ختم قائله ى مو, كش در مى آوريد مو را مى بنديد
برود پى كارش. نگاه مى كنيد مى بيند خانوم باز دارد همان لبخند مصنوعى را تحويلتان مى دهد ،
شما هم همچى كمرنگ مى خنديد كه باز ...
نشسته ايد ديگر براى خودتان . توى گوشتان هم يك چيزى دارد مى خواند. چشمتان مى افتد به خانومى كه
دو رديف جلوتر از شما نشسته و هى شما را نگاه مى كند و پندارى دارد در فيلم شيرين كيارستمى
نقش ايفا مى كند ! ( در ضمن ايده ى اين فيلم كيارستمىخيلى هم ساده است والا! آدم هفته ى اى سه بار
يادش مى افتد ) . خلاصه اين خانوم مدام رنگ به رنگ مى شود ، چشمانش گشاد مى شود بعد چپ مى شود
وانگهی از حدقه مى زند بيرون ! شما را مى گوييد ؟ خوب آدم به خودش شك مى كند ديگر.
در اولين قدم دست در حلقه ى آن زلف دو تا مى كنيد مى گوييد لابد به رسم هميشه يك چيزى ميانش گير كرده .
حشره اى ،خرده نانى ، سر سوزن ذوقى چيزى ! كه نه تنها چيزى يافت نمى شود يادتان هم مى افتد كه چه قدر به
خودتان گفته ايد دست در حلقه ى آن زلف دو تا نتوان كرد گير مى كند خوب ! اما کو گوش شنوا ؟ همين طور كه
مشغول بيرون كشيدن دست هستيد چشمتان مى افتد به خانوم و مى بينيد لبخندى -هر چند مصنوعى- بر لبش نشسته .
نفس راحتى مى كشيد و پيش از آنكه روانشناس درون بيايد سراغتان كه چرا اصلا برايت مهم بود؟ چشم بانو
" فن يه چيزى "مجددا از حدقه در مى آيد و شما ياد رطوبت هوا و باران بعد از ظهر و پف موهايتان مى افتيد
و فكر مى كنيد نكند به يمن رطوبت مثال زدنى هلند مجددا تبديل به يك شير زن آريايى شديد كه عزيزان
مشغول الذمه هستند اگر لايك را نكوبند ! خلاصه براى ختم قائله ى مو, كش در مى آوريد مو را مى بنديد
برود پى كارش. نگاه مى كنيد مى بيند خانوم باز دارد همان لبخند مصنوعى را تحويلتان مى دهد ،
شما هم همچى كمرنگ مى خنديد كه باز ...
اينجاى داستان مثلا
كاسه ى صبرتان لبريز مى شود بلند مى شويد برويد از خانوم جويا شويد چه مرگش است -
اما در اصل قطارتان رسيده داريد مى روید پياده شويد مگر نه مال اين حرف ها نيستيد- . على ايحال مى رسيد
به صندلى خانوم, اينور را نگاه مى كنيد چشمتان گشاد مى شود ، بعد چپ مى شود ، ناگهان از حدقه مى زند
بيرون , بعد هم در حاليكه يك لبخند مصنوعى بر لب داريد از قطار مى زنيد بيرون !
اما در اصل قطارتان رسيده داريد مى روید پياده شويد مگر نه مال اين حرف ها نيستيد- . على ايحال مى رسيد
به صندلى خانوم, اينور را نگاه مى كنيد چشمتان گشاد مى شود ، بعد چپ مى شود ، ناگهان از حدقه مى زند
بيرون , بعد هم در حاليكه يك لبخند مصنوعى بر لب داريد از قطار مى زنيد بيرون !
کاف میم
به روز شده در بیست و سوم اوت دو هزار و سیزده
به وقت محلی